اندیشه و خیال کسی یاچیزی را داشتن. خواستار و خواهان بودن: هرکه سودای تو دارد چه غم از سود و زیانش نگران تو چه اندیشه ز بیم دگرانش. سعدی. جانم از پختن سودای وصال تو بسوخت تو من خام طمع بین که چه سودا دارم. سعدی. طالب وصل تو چون مفلس و اندیشۀ گنج حاصل آن است که سودای محالی دارد. سعدی. ، ارتباط و سروکار و معامله داشتن: نه کنون ربط به آن زلف چلیپا دارم من به این سلسله عمری است که سودا دارم. مخلص کاشی (از آنندراج). ، راست آمدن سودا. (آنندراج)
اندیشه و خیال کسی یاچیزی را داشتن. خواستار و خواهان بودن: هرکه سودای تو دارد چه غم از سود و زیانش نگران تو چه اندیشه ز بیم دگرانش. سعدی. جانم از پختن سودای وصال تو بسوخت تو من خام طمع بین که چه سودا دارم. سعدی. طالب وصل تو چون مفلس و اندیشۀ گنج حاصل آن است که سودای محالی دارد. سعدی. ، ارتباط و سروکار و معامله داشتن: نه کنون ربط به آن زلف چلیپا دارم من به این سلسله عمری است که سودا دارم. مخلص کاشی (از آنندراج). ، راست آمدن سودا. (آنندراج)
معمور کردن دایر کردن بر پا داشتن مقابل ویران کردن خراب کردن، زراعت کردن کاشتن، پر کردن ممتلی کردن، بسامان کردن منظم ساختن، مرفه کردن در رفاه داشتن، یا آباد کردن لشکر (سپاه) ساز و برگ و مواجب دادن بلشکریان
معمور کردن دایر کردن بر پا داشتن مقابل ویران کردن خراب کردن، زراعت کردن کاشتن، پر کردن ممتلی کردن، بسامان کردن منظم ساختن، مرفه کردن در رفاه داشتن، یا آباد کردن لشکر (سپاه) ساز و برگ و مواجب دادن بلشکریان